نمایشگاه نقاشی محسن هدایتی با عنوان یک دیوار برای یازده نفر در کافه گالری وان مور
تاریخ برگزاری: 9 تیر ماه 1402
آدرس: تهران، چهارراه ولیعصر، خیابان برادران مظفر شمالی، پلاک 77، روبروی مرکز تبادل کتاب، کافه گالری وان مور
بیان رنج ها، تلخی ها، تنهایی ها و … میتوانند از شدت آن کم کند اما زمانیکه به تصویر کشیده می شود پلی شکل میگیرد برای عبور از آن. نقاشی میتواند یک فریم از تمام زندگی یک نفر باشد. نقاشی میتواند برای بیان تمام زندگی یک فرد کافی باشد و حتی میتواند کتابی باشد که با پلک هایمان گشوده می شود. نمایشگاه نقاشی محسن هدایتی با عنوان یک دیوار برای یازده نفر در کافه گالری وان مور؛ روایتگر اتفاقات واقعی از زندگی افرادی است که شاید در نزدیکی ما زندگی میکنند و همچنین روایتگر داستان هایی که منحصر به فرد و گاهی ملموس و قابل درک اند.
_
داستانی که هرگز نوشته نشده است
منتشر شده در تاریخ 4 فروردین 1397
تیغ ها که به خانه هایمان آمدند، تکه های تن و پاره های تن پوش به هوا بلند شد. بی شمار نوزاد اگر زنده می ماندند؛ بجز مخلوط خون و شیر چیزی برای مکیدن نمیافتند. بیچاره نوزادم و همسالانش که داستانشان هیچگاه نوشته نشد تا قصه تنها بازمانده شان نسل به نسل عبادت شود. (نوشته شده توسط محسن هدایتی)
_
به آن دست نزن
منتشر شده در تاریخ 11 فروردین 1399
گفته بودی بلدی حال مرا خوب کنی، حال ما خوب خراب است به آن دست نزن (عباس معروفی)
_
ترس
منتشر شده در سال 1390
به کودکم آموختم که با یک چشم باز بخوابد و آن را به کودکش نیز بیاموزد. او آموخت که با چشمی رویاهای رنگارنگ ببیند و با چشمی حقیقت را! من در حقیقت موهایی را دیدم همچون بی شمار جاده متقاطع که به هیچ شهری نمیرسیدند و در فرعی هایش کسانی هر شب چاقوهایشان را برای روز بعد تیز می کردند. (نوشته شده توسط محسن هدایتی)
_
فصل برداشت
منتشر شده در تاریخ 8 فروردین 1396
میدزده از تو اونچیزی رو که زمان از من دزدیده و درو میکنه اونچیزی رو که در تو و ذهنت روییده. در نهایت میراث تو حکایت جوونیه، (که دستش به شاخه هیچی آرزویی نرسید-زنده یاد حسین پناهی)
_
الو من دیوانه نیستم
منتشر شده در تاریخ 24 اسفند 1398
شهری ست که در آتش میسوزد، نگاهی ست که به آن نظاره می کند. دور از شهر؛ پایین سخره ها جنینی ست با بینهایت قرص نخورده و صد و پنجاه قرص خورده. گریه می کند و می گوید: الو من دیوانه نیستم. به یاد می آورد از دیوار پریدنش را. برادر مرده لخت بودنش را می بیند، بدن تازیانه خودروه و قرآنی که به آستینی دوخته بود. تلفن را بر میدارد، آب فواره میکند و او فریاد میزند: الو من دیوانه نیستم. ورق بر میگردد و کودکیش را گریه میکند، به یاد آن قاشق داغ! گیج می شود، پرت و پلا میگید همه قرص ها را، سوژه میشود برای دوربین عزیزترین ها. شاید بار دیگر که گوشی را بر میدارد، تنها فوت کند غباری را از خاطره ای به خاطره ای به خاطره ای… (نوشته شده توسط محسن هدایتی)
_
شعبده باز
منتشر شده در تاریخ 19 اردیبهشت 1398
در کمال تعجب دیدم شعبده بازی به رسم خطای دید اعداد را طوری نشان میداد که سه، چهار و پنج، یک بنظر میرسید و هیئت بد قواره ای بی امان دست میزدند. بد قواره ترین از میان هیئت با لبخند و لب گزیده به دیگران عدد دو را نشان می داد و می گفت: آقایان دو انگشتی لطفا، دو انگشتی! (نوشته شده توسط محسن هدایتی)
_
یک روز از سال
منتشر شده در تاریخ 3 دی 1399
پنهان کنم با لبخندی و نقطه سرخی شوم در میان خاکستری ها هر چند که درون خالی شده ام! طلوع مرموز خورشید بشت غباری؛ نشان از روزی متفاوت دارد. روزی که تنها یکبار در سال اتفاق می افتد. (نوشته شده توسط محسن هدایتی)
_
سلفی به وقت ساعت هشت شب
منتشر شده در تاریخ 2 دی 1397
آماده میشود برای سلفی، همیشه ساعت هشت شب. خود را رها میکند در باد جنوب؛ دختری که تنها ساعت هشت شب به اوج زیبایی اش می رسد. (نوشته شده توسط محسن هدایتی)
_
این ماه
منتشر شده در تاریخ 6 اسفند 1398
می شود ماه بود با نقابی مرموز، میشود رنگی بود در میان خاکستری ها، میشود زرد بود، نور بود اما کم فروغ، میشود خورشید بود؛ تابید از درون خاموشی ها، میشود طنابی بود که بند است به مویی، میشود گاهی یک مو سرنخی برای نمی دانم ها، می شود سکوتی بود بی صدا تر از عمق خاک، میشود جنس خاک شد، پاک تر از بینهایت تیمم ها، “گاهی گمان نمی کنی ولی خوب می شود”، گاهی نمی شود، میشود برای نمی شودها! (نوشته شده توسط محسن هدایتی)
_
گلهای بنفشه
منتشر شده در تاریخ 25 بهمن 1394
یادم می آید روزگاری ساده لوحانه، صحرا به صحرا و بهار به بهار دانه دانه بنفشه های وحشی را یکدسته می کردم، در گذر این لحظات دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم که در آن دلی می خواند، من تو را؛ او را؛ کسی را دوست می دارم. (زنده یاد حسین پناهی)
_
مراسم ازدواج به وقت بارداری
منتشر شده در تاریخ 18 بهمن 1397
مادر قبل از اینکه خود دختر متوجه بارداریش بشه داستانو فهمیده بود. با اصرار مراسم ازدواجو خیلی زود برگزار کردن. طاق گل سبز با گلایی که هنوز غنچه بودن و یه لباس صورتی جای لباس سفید معمول و همچنین نقابی تیره به چهره عروسِ از قبل مادر شده، همش تنبیهی مادرانه بود واسه ازدواج به وقت بارداری! (نوشته شده توسط محسن هدایتی)